چرا پژواك ايراني را از اهرام ثلاثه نميشنويم؟
سعيد دهقاني
ابتدا ميخواهم از يك قطعه آواز ايراني بنويسم سپس ربطش را با عنوان اين يادداشت روشن ميكنم؛ تحريرهايي ايراني، در دستگاهي ايراني، با واژههاي فارسي ولي با صداي هنرمندي مصري. اين آواز كوتاه را ميتوانيد با جستوجوي عبارت «الشاعر أحمد رامي يغني بالفارسيه» بيابيد و بشنويد. «احمد رامي»، اديب و ترانهنويس شهير مصري پارهاي از شعر فارسي را به موسيقي شكوفاي مصر تزريق كرد. برگردان عربي او از اشعار خيام نيشابوري توسط «امكلثوم» خوانده شد و اين پرسش را براي بسياري از عربهاي كوچه و بازار مطرح كرد كه «نيشابور كجاست؟» «ايران؟!» «احمد رامي» مشت نمونه خروار است؛ در مصر كم نبودهاند انديشمندان و هنرمنداني كه پيامرسان ذوق و قريحه ايرانيان به سرزمين كهن مصر بودهاند؛ در زير پوست جامعه مصر علاقهاي گرم به ايرانيان وجود دارد تا جايي كه در قاهره دو نشريه فارسيزبان با عنوانهاي «حكمت» و «ثريا» منتشر ميشده؛ اما چرا بسياري از ايرانيان از اين علاقه بيخبرند؟ پاسخم به اين پرسشي كه خودم مطرح كردهام، اين است كه يك عامل اصلي باعث شد تا ايرانيان در چند دهه گذشته چشم و گوششان را به روي پژواكي كه از سرزمين اهرام ثلاثه ميآمد، ببندند اختلافنظرهاي دولتمردان دو كشور در دورهاي از تاريخ بوده. «جمال عبدالناصر»، رهبر محبوب جهان عرب در ابتدا همسو با سياستهاي مليگرايانه محمد مصدق بود، اما پس از كودتاي 28 مرداد سال 1332 (19 آگوست 1953) و خلع قدرت دولت مصدق توسط شاه و حاميان غربياش رويكردي متفاوت به ايران داشت. افزون بر اين، در دهههاي 50 و 60 ميلادي شاه ايران نزديكي خود را به دولت وقت اسراييل ثابت كرده بود؛ چيزي كه جمال عبدالناصر نميخواست. رشد گرايشهاي افراطي مليگرايانه در هر دو سو نيز بر اين تاريكي رنگ سياه ميپاشيد؛ از يك سو پانايرانيستهاي ضدعرب و از سوي ديگر ناصريستهاي دوآتشه عرب. دو طرف معركه با پروپاگانداسازي در پي پليد جلوه دادن ديگري بودند. دو طرف، در محصولات فرهنگي مانند راديو و روزنامه به هم ميتاختند؛ گاهي خفيف و گاه شديد.
دو دهه شانهكشي كلامي متوليان رسانههاي پرقدرت چنان تاثيري بر اذهان عمومي گذاشته بود كه پس از درگذشت عبدالناصر و از سرگيري روابط شاه و رييسجمهور جديد مصر «انور سادات» بهبود نيافت.
سادات هيچگاه محبوبيت عبدالناصر را در ميان جامعه مصر كسب نكرد. حتي در ايران نيز عبدالناصر نامي زبانزدتر بود، چراكه بهرغم مخالفتهايش با شاه، شهرتي جهاني داشت و ايرانيان از محبوبيت او باخبر بودند. اكنون پس از گذشت بيش از نيم قرن از آن وقايع، آنچه در اذهان ايرانيان سنگيني ميكند نه همپيماني شاه و سادات، بلكه اختلافنظرهاي شاه و عبدالناصر است. همان عبدالناصري كه جمله مشهور «من المحيط الاطلسي الى الخليج الفارسي» را بر زبان ميآورد، پس از آنكه ايران را وفادار به آرمانهاي آزاديخواهانه كشورهاي منطقه نديد، بذر بيثمر «خليج عربي» را كاشت. همين امر، بيرغبتي بدنه مردم ايران براي تعامل با مصر را مهيا كرد.
همه اينها در حالي است كه روابط فرهنگي دو كشور، در سطح نخبگان تا حدي ژرفا داشته كه حتي در تاريكترين فصل از روابط در دوران عبدالناصر، مصر تنها كشور عربي بوده كه در دانشگاههايش از مقطع كارشناسي تا دكترا، زبان فارسي تدريس ميشده. همين امر نشان ميدهد كه در سطح نخبگان مصري، در سطح دانشگاهي و علمي تمايلي ژرف به فرهنگ ايراني وجود داشته؛ در همان دوران، جشن هزاره ابنسينا در شهر همدان برگزار شد و شماري از انديشمندان بزرگ مصري از جمله «طه حسين» در آن شركت داشتند. با اين همه در سطح مردم كوچه و بازار تحت تاثير سياستهاي وقت اين اشتياق كمرنگ شد ولي بيرنگ نشد. عامل ديگري كه باعث شده ايرانيان از علاقه مصريها به فرهنگ ايراني بيخبر بمانند، تفاوت زبانهاست؛ از اين جهت كه بيشتر ايرانيها به زبان عربي تسلط ندارند، نميتوانند درك كنند كه آنها دربارهشان چه ميگويند و چه مينويسند. اين در حالي است كه در آن سو، اشتياقي شديد براي آموختن زبان فارسي وجود دارد. در سال 1398، كارشناس دفتر حافظ منافع ايران در مصر اظهار كرده بود كه «نزديك به چهار هزار فارسيآموز در مصر وجود دارد.» اين آمار، خود نشانگر شوق بخشي از جامعه جوان مصري به ايران است. البته نميتوان بر اين واقعيت چشم پوشيد كه بخشي كمشمار از مصريها نگاهي متفاوت دارند كه بيشتر متاثر از جريانهاي رسانهاي است كه تصويري دروغين از ايران در جهان عرب منتشر ميكنند. اگرچه نميتوان تمامي تصورات نادرست دو ملت از يكديگر را به تاريخ معاصر نسبت داد ولي همانطور كه ذكر شد اين مولفهها نقش مهمي داشته است؛ افزون بر اين، رشد گروههاي اسلامگراي سلفي و مسائل ريز و درشت ديگر نيز وجود داشته. در نتيجه ايرانيان فراواني هستند كه جهان عرب را يكپارچه ميدانند و استادان اهل سنت دانشگاه الازهر را كم و بيش همسان مفتيها و شيوخي ميدانند كه در ديگر كشورهاي خاورميانه بنيانگذار جريانهاي سلفي بودهاند. حال آنكه در همين مصر بود كه مذهب شيعه جعفري، مذهب رسمي ايرانيان به عنوان يكي از مذاهب رسمي جهان اسلام اعلام شد. در مجموع، اين برداشت درست به نظر ميآيد كه مصريها خواهان شناختن تمدن ايران هستند، اما مشكل از آنجا آغاز ميشود كه ايرانيها از اين علاقه بيخبرند. چه ميتوان كرد؟ آيا فقط بايد به اخبار سياسي چشم دوخت و دلخوش بود كه شايد در آيندهاي نه چندان دور هواپيماهاي ايراني در فرودگاه قاهره فرود آيند و ايرانيان بتوانند درك كنند كه دربارهشان چه گفته و نوشته شده؟ دلسردكننده است اگر چنين باشد. اگرچه اميد ميرود سفر دكتر پزشكيان به مصر فصل تازهاي از روابط ميان دو كشور را بگشايد، اما نبايد فراموش كرد كه دستگاهي ديپلماسي يكتنه نميتواند اين بار را به دوش بكشد. دستگاههاي فرهنگي كشور هستند كه ميتوانند به مثابه چرخهايي باشند كه علاقه نخبگان مصري به فرهنگ ايراني را به اين سرزمين برسانند. اكنون سينماي مصر هيچ جايي در سبد فرهنگي مردم ايران ندارد؛ در ميان آثار مكتوبي كه به فارسي برگردان ميشود، سهم رمانها و آثار ادبي مصر اندك بلكه ناچيز است. در نظام آموزشي نيز همين وضعيت جاري است. اگر از مردم، حتي قشر فرهيخته جامعه ايران همهپرسي شود، چند درصد از آنها ميدانند كه در قاهره محلهاي به نام ايرانيان شناخته ميشود؟ چند درصد از مردم ميدانند كه يكي از خيابانهاي قاهره به نام رهبر مليگراي معاصر ايران، «محمد مصدق» نامگذاري شده؟ در چنين شرايطي چگونه ميتوان از قاطبه ايرانيان انتظار داشت كه پژواك آواز ايراني را از اهرام ثلاثه مصر بشنوند؟
نويسنده و پژوهشگر مسائل بينالملل